مونا دیشب گفت : کاش صبح بیدار نشم
من گفتم : منم همینطور امیدوارم که بیدار نشم
مونا صبح حالش بهم خورد و بردنش درمونگاه بغل خونه باباجی
هنوزم حالش بده
من بیدار شدم با صورت قرمز و دستای خونی اونقدر که خارش داشتم دوتا هیدروکسی زینم خارششو کم نکرد بتامتازونم جواب نداد وازلینم که بیخود.
ما اومدیم خونه ، مونا اینا رفتن تهران
الان زنگ زده میگه ما گفتیم بیدار نشیم نگفتیم مریض شیم که ازونجایی که از حساسیت من خبرنداره! فک کرد همینطوری چیزی خوردم حالم بدِ
باید حتما برم تهران اگه دکتر شهشهانی مثلِ دکترای اینجا تا بیستم مطبو باز نکنه من کلا داغون میشم، همین الانش برای اینکه حواسمو پرت کنم اتاقو تمیز کردم لباسارو تا کردم کتابارو دوباره گذاشتم رو میز! الانم که گوشی بدست. واقعا خدایا کاش من بیدار نمیشدم باز مونا هیچی دیوونس زیادی خوشه چرت میگه!
فقط به خاطر هله هوله هایی که این چن روز خوردم نیست ، اون عذابی که دیروز من کشیدم به اندازه کافی تبِ مرگ گرفتم .
اونم چن روز بدون هیچ قرصی و پمادی خونه بابابزرگ موندم معلومه الان هیجوره خوب نمیشه
از همه بدتر امروزم تعطیل رسمی بود من نتونستم اون پمادمو بخرمش.
واقعا چرا بخاطر تعطیلی اون داروخونه باید بسته باشه بقیه هم که هرچیزیو ندارن!
متنفرم از تعطیلات بیخود که این چن روز منو دیوونه کرد!
درباره این سایت