فلانی استوری کرده عکس جشن نامزدیشونو
مامانم میگه فرزانه چندساله با کامیار دوسته دیگه امسال یکی که ازش بدش میومد ازش خواستگاری کردو خانواده راضی بودن زود اعتراف کرده کیو میخوادو اینا
من میگم : ننه تو از کجا میدونی این همرو ؟
میگه : یادته یبار عکس یه ساعت خوشگل گذاشته بود و نوشته بود مرسی عزیزم ؟
من : نچ مرسی عزیزمم شد نشونه و راهنمایی اخه
میگه : خنگی تو هیچی منم گفتم ایشالا زودی بهم برسین همشو واسم تعریف کرد ( من درحالی که دارم کیوی میل میکنم دهنمو باز کردمو مامانو نگاه میکنم)
خیلی خوبه ها ادم اینقد زود چفت دهنش بازشع :/
بااینکه هرچی کادو از دوستام گرفتم به مامانم گفت بوی فرند عزیزم خریده هیشکدومشو جدی نگرفت :/
بعد به دختر دخترعموش خیلی راحت تبریک و ایشالله و ماشالله میگه
بعد میگه : کاش این پسره هم تو بیوش نوشته بود متولد چ سالیه از فرزانه کوچیکتر فک کنم!!!
منم با خیلی جدیت خودمو فلانی رو مثال میزنم میگم نگاه الان اون متولد 68 من 78 ولی منو اونو باهم ببینن میگن اون و من هم سنیم اصن :/
میگه : نه بابا فکر نکنم !
گفتم خب حالا خیلی مهمه ازش کوچیکتره یا بزرگتر؟
میگه نه ولی از سنش چیزی نگفت :/
حالا تا قبل این که مطمئن شه فرزان یکیو میشناسه و میخوادش پسر دخترداییشو پیشنهاد داده بودو دخترعموش رد کرد گفت از بابای پویا خوشش نمیاد و به فرزان نمیگه!
ننه من دست بخیر ! همینجور فقط پسرارو زن میده دخترارو شوهر!
حیف که خدا بهش پسر نداد !!!!!
البته خوش بحال زن داداش نداشته من که خدا بهش رحم کرد!!! هیچ حوصلتو ندارم !!!!
من اگه دخترمو شوهر میدادم اونقد از کمالات دحترم میگفتم گندشو درمیاوردم ( البته فکر نکنین مامانم اینطوره ها نه هیچ از من تعریف نمیکنه فقط همه جا میشینه میگه درس نمیخونه)
اگه پسرم داشتم اونقد از کمالات پسرم میگفتم و عروسو میکوپوندم
ینی هی میگفتم عروس تو لیاقت پسر منو نداریااا . همچین مادرشوهریم من خیلیم خوبم
+یه ساعت به انتخاب باباجی خریدم هی مامان میگه زنونس نه که واسه سن بالاهاستا نه ازینایی ک واسه تازه عروسا میخرن :/
خب خوشم اومده چه کنم انتخاب کرد منم تایید خیلیم نازه
اصلا مگه به ساعته
ننه من عادت داره
اون انگشتر تک نگینم با کلی منت خرید برام :/ که واسه نشون کرده هاس! فدای سرم عاقا خوشم میاد ! این تک نگینا سبکن خانواده داماد گداست اینارو میخره به من چه قبلا اینا مد نبود که
یه روز رِفیقی که رِفاقتش مِثل خودم باشه رو پیدا میکنم و تا آخر عُمر بِهش میچسبمُ ولش نمیکنم!
+رز رفت و حیف زودتر نفهمیدم داره میره(خدا پشت و پناهت دخترکوچولو)
+یطور معتاد شده بودم به اینجا که الحمدالله دیدم اگه یک ماهم نیام دلم تنگ نمیشه! :/
+یطور دعای نزدیک تحویل سالم داره چپکی میشه خودم حس میکنم برعکس دعا کردم:/
+آلرژی بهارو و شکوفه و این حرفا و با حساسیت پوستی قاطی شه فاجعست!
+عصبیم
+اومدم خونه ، مامان دستور دادن ، دست من نبود! فقط ۴ روز اونجا خونه بابابزرگ موندم(آرامش مطلق)
+دیروز ناهار خورشت کرفس خوردم بااینکه ازش متنفرم خوردم ، سرگیجه و تهوع و افت فشار همچی داشت!
+عطسه های پشتِ هم
+خارش شدید
+غر نزنم چیکارکنم !
+تازه فردا کلی مهمون داریم!( عاقا با این وضع اقتصادی خراب ۲۵ تاومهمون باهم زیادِ نیست؟)
ساعت پایانی اخر سال۹۷
میدونید همه که نباید نویسنده بدنیا بیان ما همینکه خاطره های روز مره رو بنویسیم و اخر سالی بخونیمش حالمونو خوب و بد میکنه
الان که دارم همینارو تایپ میکنم کلی غلط املایی و تایپی داشتم
اتاق به شلوغ ترین حالت ممکن در اومده
کتابام یه ور ریخته
لباسا رو تخت افتاده
کرم و عطر و ژل و . یه ور
ورقه های تو پوشه هام پخش و پلا
جورابم تو کشوی کتابا پرت شده :/
خلاصه بیشتر نمیگم کاغذ کادو پاره پوره
کادوهایی کادوشون گرفتم یه ور افتاده
موهای شونه نزده و غیره .
عینکی که لک داره و دیدمو کمتر کرده و دستی که پرکش داره و درست رو کیبورد حرکت نمیکنه و من باید یدور دیگه چک کنم تا غلطارو درست کنم
سال تکراری عجیب سخت گریه آور پر از بحث و دعوا و گریه و غصه خوردن و 19 سالگی که خیلی بد باهاش خدا حافظی شد !
بیشتر ازین بگم تکراریه .
همشو قبلا گفتمو نوشتمو اینا
از حوصله خیلیا خارج بودو گفتن چرتو پرته
اما همه که اهل قلم نیستن هوم؟
سال 97 سال مریض بودن برای من هم مشکل دستم که هنوز خوب نشده و هم حساسیت شدید پوستیم که همچنان تحت درمان و هنوز خوب نشده
من تمام سعیمو کردم خوب خوب باشم .
من همجوره از خودم راضیم و تلاش کردم و سختی کشیدم
هیچ چیز خاصی بدست نیاوردم و هرچیم بدست اوردم مفت بدست نیومد!
دوباره امشب شمع 19 رو فوت کردم با 20 روز تاخیر
سلامتی خواستم از خدا برای خودم و خانواده و
بد نبود یکم خندیدم و ذوق کردم و دستامو کوبیدم بهم گفتم فووووووتش کردم بالاخره اخه تولد 9 اسفندم شمع عدد فوت نکرده بودم
اینم کیک بنده پز و شمع 19 ازین حرفا :
+تولد داریم : روشنا جان عزیزم تولدت مبارک با آرزوی بهترین ها برای تو دوستت دارم که :
+شمارو به خدا میسپارم با آرزوی موفقیت و بهترین ها برای شما :)
+سال تحویل یادتون نره برای هممون دعا کنید :)
+یا مقلب القلوب و الابصار :
+برای خودم و مبهم و کنکوریا و پشت کنکوریا و سولین عزیزم و آرام جان دعا میکنم موفق ترین بشیم :)(ازلحا درسی و اینا)و.
+دعا کنیم همه مریضا خوب شن :)
+دختر پسرامون خوشبخت شن :)
++این پست ساعتای مختلف نوشته شده :)
+++یکساعت و نیم با یکی حرف زدم نیم ساعت اخرش ک فقط صداشو شنیدم و گفت و گو با خواهرشو دیگه غش کردم مردم
+حالم خوبِ خوب
+هنوز وقت نکردم کلی ستاره ی روشن رو خاموش کنم :)
+سال ۱۳۹۸ مبارک:)
تاریخ و روز از دست من رفته
کی شد جمعه اصلا ؟
9 روز از عید و تعطیلاتش گذشته و ما هیچ نفهمیدیم!
مثل روزای عادی بود . کم کم باید عادی شه واسم سن که میره بالا کمتر از عید میفهمیم حداقلش تا زمانی که درگیر درس و کاری نمیفهمی دیگه از عید
اون موقع که پیر شدیمم نمیفهمی البته بستگی داره چه تعداد نوه و نتیجه و ندیده داشته باشی چقدر جیبتو میزنن و باید عیدی بدی.
مدال خوش ترین عید و تعطیلات رو تقدیم میکنم به عید سال 78 که من نبودم!
والا از بعدش هیچی نفهمیدم همیشه یکی مریض بود بخاطر اون یه نفر عید کوفت میشد ! یا مامان نبود یا بابا نبود
من بودم و عزیز و باباجی که تو اون سن و سال اصلا حوصلشونو نداشتم ! مامان بابا و عید دیدنی میخواسنم!
بعدشم من موندمو پیک نوروزی و خاله ها و داییا دسته جمعی حلش کنیم !
بعدم که شدم راهنمایی پشت هم تلفات دادیم و انالله پشت هم. پیش سال و خرما خوردن و خونه موندن که بقیه بیان
دبیرسنانم که کلا تعطیل یادم نمیاد اصن.
مسافرتم میرفتیما نه عید بابام معتقد شلوغه عید ادم خونه بمونه حتی 13 بدر هم میگه جایی نریم به جاش 11 بدر یا 16 بدر بریم :/
مسافرت رفتنامون شد توی مدرسه و مسخره کردن معلما که بگه شما تو تابستون و تعطیلات عید وقت کم میارین جایی نمیرین که یک هفته مدرسه نمیای :/
خلاصه گند زدن تو عیدمون تو همه این سالا
دوساله هرجا میرن اه و نله میکنن فاطمه بدبخت کنکور داره!!! هیجا نمیتونن برن
ینی همون بند کفشاشونو گره زدم و دستشونو بستم و مقدور نیس واسشون عید دیدنی و مسافرت .
و بارها هرکی بهم گفت خانوادت اینو گفتن
میگم برو به مامانم بگو 16 سال قبل کجا تشریف داشتی که الان دست وبالت بستس!!!
الان مشخصه من عصبیم ازین 9 روزی ک گذشت و هیچی نفهمیدم :/
خلاصه حسودیم میشه به هرکدومتون که عید دیدنی رفتین و عیدی گرفتین ! البته من نرفته عیدیمو گرفتم! هرچقدم اصرار کردم من بزرگ شدمو عیدی نمیخوام گفتن تا موقع ازدواج عیدی میدیم!
الان ینی اون موقع باید ابرو داری کنین بفهمه چ فامیلای خوبی دارم میخوان عیدی ندن !!
خلاصه ترش حسودیم میشه رفتین مهمونی بخور بخور راه انداختین من دارم از نخوردن آب میشم ک:/
و خلاصه ترتر اگه رفتین مسافرت منو باخودتون نبردین قهرم!!
++شوخی مسخره ای که میگین سال نو شده!! نشده عاقا الان اسفند 97 هستیم هنوزم عید نیومده
++با مبهم یبار انگلیسی میحرفیم هرچی بلدیمو در حد توانمون هس یا شمالی موفق به عربیو و غیره نشدیم خلاصه کلی خندمون میگیره
++من یه روز از شدت خنده میمیرم هروقت مردم بدونین تقصیر مبهمه
++لذتی که تو حرف زدن با مبهم هست فک نکنم تو دوران نامزد بازی اونقد حال بده
گیجِ گیجِ گیجِ خواب هستم
واسه اینکه از شدت خارش نمیتونستم بخوابم از صبح تا اخر شب ۴ تا هیدروکسی زین خوردم
تاثیری نداره روم فقط تلقین ولی لامصب خواب آور بود باز چون خیلی حساسیتم زیاد شده بود و احساس میکردم همه جونم زخم شده
یه زولپی رست هم که قبلا مامان برام گرفته بود اوایل که اصلا بخاطر خارش خوابم نمیبرد خوردم
دیشب هیچ تاثیری نداشت چون هی میخوابیدم بیدار میشدم
ولی الان آنچنان گیج خوابم و سرگیجه و سردرد دارم که اصلا نمیفهمم چی به چیه!
به مامان زنگ زدم که واقعا دارم میمیرم از خواب و یه چاره ای بگو!
گفت برو دوشو باز کن یخ که زدی خوابت میپره!
گفتم مرسی مام سرماخوردم مثلا!
میگه دیگه نمیدونم درس بخون لباسمو وقت کردی اتو کن ساعت ۴ خونم .
بابا زنگ میزنه میگه لطفا پیراهن مشکی منو اتو کن میخوام برم مراسم بعد میرم خونه عمه
به مامان زنگ میزنم میگم مگه نگفتی درس بخون این همه کار چیه؟
میگه تو درست نمیتونی حرف بزنی میخوای درس یخونی اتو کن نسوزونیا !
خواهرم میگه شال مشکیت تو کشوت نبد بردارم
میبینم بعله کل کشو بنده رو نابود کرده
هیشکدوم ازکاراشونو انجام نمیدم و میخوام بخوابم
بله. انجام نمیدم !
+یادمه یه روز یهاری سال قبل خودمو کتابم زیر پتو دوتایی خواب بودیم خسته شده بودیم مامانم این صحنرو میبیته از منو کتابم ک خوابیم عکس میگیره میده خالم اینا
آدم نمونده این صحنرو ندیده باشه
الانم دقیقا همون وضعیتو دارم ولی خوابم بیشتره
مونا دیشب گفت : کاش صبح بیدار نشم
من گفتم : منم همینطور امیدوارم که بیدار نشم
مونا صبح حالش بهم خورد و بردنش درمونگاه بغل خونه باباجی
هنوزم حالش بده
من بیدار شدم با صورت قرمز و دستای خونی اونقدر که خارش داشتم دوتا هیدروکسی زینم خارششو کم نکرد بتامتازونم جواب نداد وازلینم که بیخود.
ما اومدیم خونه ، مونا اینا رفتن تهران
الان زنگ زده میگه ما گفتیم بیدار نشیم نگفتیم مریض شیم که ازونجایی که از حساسیت من خبرنداره! فک کرد همینطوری چیزی خوردم حالم بدِ
باید حتما برم تهران اگه دکتر شهشهانی مثلِ دکترای اینجا تا بیستم مطبو باز نکنه من کلا داغون میشم، همین الانش برای اینکه حواسمو پرت کنم اتاقو تمیز کردم لباسارو تا کردم کتابارو دوباره گذاشتم رو میز! الانم که گوشی بدست. واقعا خدایا کاش من بیدار نمیشدم باز مونا هیچی دیوونس زیادی خوشه چرت میگه!
فقط به خاطر هله هوله هایی که این چن روز خوردم نیست ، اون عذابی که دیروز من کشیدم به اندازه کافی تبِ مرگ گرفتم .
اونم چن روز بدون هیچ قرصی و پمادی خونه بابابزرگ موندم معلومه الان هیجوره خوب نمیشه
از همه بدتر امروزم تعطیل رسمی بود من نتونستم اون پمادمو بخرمش.
واقعا چرا بخاطر تعطیلی اون داروخونه باید بسته باشه بقیه هم که هرچیزیو ندارن!
متنفرم از تعطیلات بیخود که این چن روز منو دیوونه کرد!
اولین بار بود مامان آمارمو به دوست جماعت داد.
مامانم خوشش نمیاد بهش زنگ بزنن و بگن فاطمه کجاست؟!
ولی خب بازم خیلیا شمارشو دارن وزنگمیزنن
مامانمم میگه :نیست ، نمیدونم ،خبر ندارم ، شاید خوابه من سرکارم نمیدونم ، تو دوستشی بهتر باید بدونی ،.
حالا اینهمم بی محلی میکنه ها بازم نمیدونم چرا اینقد مامانو دوست دارن
امروز ولی انگار خواست در حقم خوبی کنه اگه ببینمش حالم خوب میشه بهش گفت :
حالش خوب نیست ، همش خوابه ، نمیدونم میخوای بیا خونمون من هستم
اینایی که من میشنوم
میاد تو اتاقم منم خوابم میاد و اصلا حوصلشو ندارم
یهو جزوه لغتمو که ۵۴ صفحست لولش میکنه از جلوی سرم به گلوم فشار میاره
حس خفگی که نه دروغِ ولی الان یکساعته که رفته نمیتونم راحت این عمل بلع و آب دهن قورت دادن خودمون رو درست انجام بدم
هی دست میزنم و گردنم قرمز تر میشه
داره میره میبوسه منو و میگه ببخشید
میگم باور کن مندوستیتو نمیخوام نمیدونم چرا اینقدر پا فشاری میکنی واقعا دیوانه ای
ناراحت شد
مهم نیست.
بدش اومد و رفت اینم مهم نیست
مهم اینه گلوم شدیدا درد میکنه .
و اصرارمداشت چیزی نبود که !
+۷ سال از عمرمو دارم باهاش میجنگم و عین آدم خداحافظی کنیم اما نمیشه که نمیشه!
+یهو یادم اومد تولد خواهرمه و تند تند دارم لباس میپوشم تو این بارون کوچولو برم براش کادو بخرم.
تمام می شود ؛ اردیبهشتی که بوی نابِ باران و شکوفه می داد . ماهِ بهشتیِ بینظیری که با همه ی ماه ها فرق داشت ! ما می مانیم و خیابان هایی ؛ که دلشان برای مهربانیِ ابرهای بهاری ، تنگ می شود ، برای نازدانه ی دل نازکِ فصل ها ، که صدای هق هقِ شبانه اش ؛ توی گوشِ کوچه های شهر ، تا همیشه خواهد ماند . اردیبهشت تمام می شود ، و این خیابان ها ؛ تا رسیدنِ پاییز ، بغض گلوگیرشان را با دو جرعه آفتاب ؛ قورت خواهند داد .
#نرگس_صرافیان_طوفان
ادامه مطلباین حجم از پسر دوست بودن در من بیداد میکنه، علتش اینه مامانم از بس عاشق پسردایی و پسرعمه و پسرعمو و. همچیه منه !
انگار ژنتیکیه ! عزیز جون هم عاشقِ پسر بود مامانم ِ منم.
چون طرف بابا اینا همه دختر دوستن، مادرشوهر مامانم عاشق دخترش بود:/
یک عدد فسقل 7 ماهرو کشتم من ،اونقدر لپ کشیدم ،اونقدر بوسش کردم ، اونقد بازی کردیم که جفتمون زودی خوابمون گرفت ،
بهش میگم : پسری قند عسلی جیگری قندی نباتی آبنباتی
از ذوق موهامو میکشید
صورتمم چنگ انداخت فسقلی!♀️
بعد میزاشتمش رو تخت جیغ میکشید بلوزمو میگرفت که بغل بغل.
ادامه مطلبمنتظر باشی به فراوانی آگاهی،ایمان،عشق برسی غلط است، هرچیزی را از کم شروع کن تا جایی که میتوانی!
یعنی نیاز نیست اونقدری بمونی تا مومن کامل بشی! شاید اصلا نشدی! تو میدونی چقدر وقت داری؟
عاشق میخواهی بشوی؟
عاشق چه چیزی میخواهی بشوی؟
از کنارش هرروز رد شو
هرروز نگاهش کن در یک ساعت مخصوصی.
#حاج آقا پناهیان
ادامه مطلب
حِکایت من حکایتِ حسنی به مکتب نمیرفت جمعه میرفتِ
دیدی چیشد؟
دمِ اذانی منو جو ِ برنامه نویسی خرداد ماه گرفت ،یهو ساعت و نگاه کردم!
ساعت چند بود؟ ۴:۰۲
دِ بدو! اول که نزدیک بود با مخ برم تو فرش!یه تیکه سرامیک حال (هال)خیس بود! نمیدونم چرا؟!
خلاصه گوشیو برداشتم و به مشترک هم زمان که میرفتم پی سبزی پلویی که اوووون همه زحمت کشیده بودم براش :نوشتم جا موندم من مگه با خوبی قُله گفتم سرم اومده؟
های های گریستم!
خب دور ازشوخی با قاشق از تو قابلمه برنج سرد خوردم قشنگ دهنی دهنی شد! ۴ قاشق یه بطری آب معدنی کوچکم تندی سر کشیدم و دوباره به مشترک گزارش دادم و تند تند مسواک و الله اکبر و الله اکبر.
التماس دعا ، من که چوبِ نگرانیمو خوردم از سحر جا موندماحتمال میدم قُله هم خواب موند چون پیداش نشد!
با سحری نخوردن بقیه،افطاری خوردن بقیه،نماز قضا شده بقیه،نماز اول وقت بقیه،کلی با هیچ چیز بقیه نگید ،اگه بد باشه عینا سرتون میاد،اگه خوب باشه بالعکس:/ والا بخدا.
5:08
تولد داریم ، تولد خوش صدا ترین شومارِ دنیا:)
تولدت مبارک اقلیما جانم :)
دوستت دارم عمیقا:)
انرژی مثبت جانم ، خوش اخلاق، نصیحت کننده درجه ۱، پایه ترین، هیچ اختلاف سنی حس نمیکنم ، قطعا همه نزدیکاتم باهات اینطورن:) و خوش به حالشون تورو دارن :)
+من که میدونستم تولد کی هست ، نباید زود پست میزاشتی شومار:)
1: مهربون ترین ؟ آلاء ،صورتی، بهار، آرام ماجده
خیلی خیلی مهربونم بگم ؟ صخره :)
2:خوش اخلاق ترین:سولین،فائزه و روشنا و آنه , سمانه
4:خنگ ترین : چی بگم اخه؟!
خنگ دوست داشتنی بگم ؟ مشترک :)
5:شوخ ترین : من با بهار و مبهم یه مدت خیلی حال میکردم کلی میخندیدیم :) ( مهسا هم هست که میخندونه مارو)
6: حرفاش قشنگه : سولینِ اقلیماِ آلاءِ
میتونم بگم کی خیلی کمکم کرد اشتباه نکنم ؟ آلاء
7: خوش خنده خوش برخورد : بازهم اقلیما :)
میتونم بگم خنده کیو خیلی دوست دارم ؟ ( مشترک)
8: جدی ترین : اینجا کسی جدی نیست هست؟! یکم جناب رحمانی ,و ,یکم جناب زیتون! خب دیگه آقایون که باید همینطور باشن من حرفی ندارم !
9: کتاب خون:فقط میدونم قُله کتابای زیادی داره و قراره به من هم بده و اینکه منم مثلِ صورتی میگم ,قُله:) حس میکنم تو دلی,(حیات) هم کتابخونه :)
10: اهل قلم :گلاویژ،آسوکا،غزاله، حریر بانو, آنیا , آیه ,مریم (خورشیدشب),پارادوکس,جناب قدح , جناب زیتون ,جناب فیش, چارلی
11:کی خوب بلده راجب اوشون بنویسه ؟ این هم بگم آنچه بر همگان عیان است چه حاجت به بیان است !
12:کی خوب بلده از جواب دادن در بره و بپیچونه ؟ این هم بگم آنچه برخود من عیان است چه حاجتیست برا همگان عیان باشد !
13:کی خیلی حرص میده؟ ازشون نمیگذرم اصن :/
++بعضیارو میشد چند بار هم گفت :)
++من دیگه دعوت نمیکنم از کسایی که نام بردم به احترام صورتی عزیز نوشتمش :) دخترک مهربون ما :)
+++آرام که غیرفعال و فائزه که دو دره کرده مارو و از ماجده هم خبر ندارم که ندارم .
شب قدر، لالهای شکفته در کویر شبهای عادی سال است.
خدا عاقبت مارو بخیر کنه
مارو شرمنده پدر و مادر نکنه .
چطور میشه این همه سال برای بچت زحمت بکشی بعد یکی نباشه ببرتت دوا درمونت کنه !
مامان تا ساعت 2ونیم باهاشون بود ولی دیگه باید میومد خونه
بهش میگم خب میگفتی من میومدم مامان هانیه هم میموند پیششون چرا زنگ زدی به دخترش و دعوا شد بینشون
هرکدومشون پاس دادن به اون یکی بچه به مامان کلی توهین کردن که بیخود کردی برای بابامون نوبت گرفتی و .
هی .
خدایا منو شرمنده مامان اینا نکن
کتاب زیست دوم دبیرستانم بدرد دخترای مجرد میخوره ، یکی از هم کلاسیا از قضا فامیل ِ دوست صمیمی منم بود میشه بغل دستی من به همین سبب دوست میشیم.
این سال اول دبیرستان اردیبهشت ماهش عقد میکنه ، دوم دبیرستانم قرار بوده تموم کنه مرداد عروسی بگیره
خلاصه میگم ک باهم دوست شدیم
سر زنگای زیست تو کتاب زیستم مینوشت این خوبه؟ اون خوبه؟
به نظرت اتاق خودمون سفید آبی قشنگه؟
مبلمان چی؟
من هی میگفتم مبل یا کرم یا قهوه ای یا سفید یا صورتی خیلی خیلی ملایم میگفت نه آبی باشه آبی.
هی میگفت فرش چی؟
گفتم بستگی ب مبل داره اگه صورتی ملایمِ تو فرش هم کرم و صورتی قاطی پاتی باشه !
حالا همه اینارو تو کتابم نوشتیما.
ظروف اشپزخونه .
یخچال چه مارکی؟!
لباسشویی چی خوبه؟،
اون موقع چرا بهش نگفتم ،اخه مگه من تجربشو دارم ازمن میپرسی خلاصه اون سال اوتقدر ک من پیگیر جهیزیه این شدم از همه مارکا و قیمتا سر دراورده بودم
الان میگم منم باید همون موقع فلنگو میبستم
یخچالشو خریده بود ۸ تومن الان شده ۳۰ تومن !
کل جهازش شده بود ۱۳۰ بهترین چیزارم خریده بود !
ای کاش تحقیق نمیکردم قیمت دستم نبود
خلاصه الان که داره میره خونه خودش میگه همه چیزایی ک تو گفتی هنوزم مُدس ، این فرش سرمه ای چیه اخه من خریدم
گفتم عب نداره من اونو ب عنوان دسته دوم ازت میخرم اصلا
الان من یه فایل دارم تو کامپیوتر ک انواع اقسام مبل و پرده و فرش و .. و چیزایی ک اون واسم تل میکرده میفرستاده ببینمِ .
1: مهربون ترین ؟ آلاء ،صورتی، بهار، آرام ماجده
خیلی خیلی مهربونم بگم ؟ صخره :)
2:خوش اخلاق ترین:سولین،فائزه و روشنا و آنه , سمانه
4:خنگ ترین : چی بگم اخه؟!
خنگ دوست داشتنی بگم ؟ مشترک :)
5:شوخ ترین : من با بهار و مبهم یه مدت خیلی حال میکردم کلی میخندیدیم :) ( مهسا هم هست که میخندونه مارو)
6: حرفاش قشنگه : سولینِ اقلیماِ آلاءِ
میتونم بگم کی خیلی کمکم کرد اشتباه نکنم ؟ آلاء
7: خوش خنده خوش برخورد : بازهم اقلیما :)
میتونم بگم خنده کیو خیلی دوست دارم ؟ ( مشترک)
8: جدی ترین : اینجا کسی جدی نیست هست؟! یکم جناب رحمانی ,و ,یکم جناب زیتون! خب دیگه آقایون که باید همینطور باشن من حرفی ندارم !
9: کتاب خون:فقط میدونم قُله کتابای زیادی داره و قراره به من هم بده و اینکه منم مثلِ صورتی میگم ,قُله:) حس میکنم تو دلی,(حیات) هم کتابخونه :)
10: اهل قلم :گلاویژ،آسوکا،غزاله، حریر بانو, آنیا , آیه ,مریم (خورشیدشب),پارادوکس,جناب قدح , جناب زیتون ,جناب فیش, چارلی
++من دوست داشتم همرو بگم :( گلچین نکردم
++بعضیارو میشد چند بار هم گفت :)
++من دیگه دعوت نمیکنم از کسایی که نام بردم به احترام صورتی عزیز نوشتمش :) دخترک مهربون ما :)
+++آرام که غیرفعال و فائزه که دو دره کرده مارو و از ماجده هم خبر ندارم که ندارم .
درباره این سایت